ایرج صدر
به نظر مي رسد امروز موقعيت جنبش كارگري ايران در مرحله ي اثبات خويش است. مرحله ي تشكيل سنديكا و بروز جمعيت كارگران به مثابه ي يك قدرت در سازوكارهايي كه برايندشان مسير جامعه ي ايراني را مشخص مي كند.اين قدرت نوظهور مشروعيت خود را از كجا كسب مي كند؟! قدرت و تواناييش را چه؟! و جهت عملكرد آن چگونه تعيين خواهد شد؟!پاسخهاي سردستي و سريع به اين پرسشها هرچند جذاب باشند يا حتي اگر بخشي از حقيقت را حامل باشند؛ به هرحال مي توانند طي يك روال منطقي به نتايج خطرناكي ختم شوند كه اين قدرت را نه يك نيروي رهايي بخش و مشروع ؛بلكه از سنخ انواع ديگر قدرت كه مي شناسيمشان و آنها را دشمنان خود مي دانيم درآورند.در جناح چپ اغلبا مشروعيت و توانايي يك جنبش كارگري به تواما ماهيت طبقه ي كارگر و موقعيت تاريخي آن و رابطه اش با ابزار توليد نسبت داده مي شود. درباره ي تعيين جهت عملكرد آن نيز ماركسيستها به حزب طبقه ي كارگر (كمونيست) و سنديكاليستها به اتحاديه هاي كارگري اميد مي بندند و همچنانكه مي بينيم اين هردو درباره ي تمركز مرجعيت فكري (از براي برقراري انضباط و هماهنگي در كنش و واكنشهاي طبقه ي كارگر) توافق دارند.
اينگونه پاسخها مطلقا غلط نيستند و به راستي بخشي از حقيقت را نشان مي دهند. اما نقص چنين پاسخهاي كلاسيكي را مي توان در ضعف و سردرگمي جبهه ي چپ در قبال جريان نئوليبراليسم (كه به راستي مي توان آن را بازآفريني اختلاف شديد طبقاتي و حركت به سوي تمركز هرچه بيشتر قدرت و ثروت در جهان تلقي كرد) طي سه دهه ي گذشته به وضوح ديد.اينكه چگونه تاچر و ريگان هريك به روش خود توانستند اقتصاد نئوليبرال را در كشور خود جايگزين اقتصاد كينزي كنند و به خصوص اينكه چگونه سنت قوي سنديكاليسم در انگلستان –با وجود پشتيباني افكار عمومي از آن- مقهور تاچريسم شد و نهايتا اين حزب كارگر انگلستان بود كه سياستهاي اقتصادي نئوليبرال را به طور كامل به اجرا درآورد. و باز اينكه چگونه حتي پس از كنار رفتن جمهوريخواهان از قدرت و دستيابي كلينتون به رياست جمهوري ايالات متحده سير گسترش و حاكميت نئوليبراليسم در ايالات متحده ادامه يافت و دموكراتها نتوانستند سياستهاي قديمي اقتصادي كه منافع طبقه ي متوسط و پايينتر جامعه آمريكايي (راي دهندگان سنتي به دموكراتها) را تامين مي كرد احيا كنند و ...... ما را به چه نتيجه اي مي رسانند؟!چرا توانايي بالاي اتحاديه ي معدنكاوان انگلستان و تمركز تصميمگيري و انضباط فوق العاده ي آن اتحاديه نتوانست از تلاشي آن جلوگيري كند؟! چرا كارگران آمريكايي با آن سابقه ي درخشان (شيكاگو) و قدرت عظيمي كه بازتابش را درموفقيت سياستهاي اقتصادي روزولت (نيوديل) مي توان ديد؛ قانون "حق كار كردن" را (كه ايشان را از عضويت در سنديكا معاف مي كرد) به صورت مختارانه تحريم و بايكوت نكردند؟!
اين پرسشها به ما مي گويند كه صرف موقعيت تاريخي طبقه ي كارگر حتي در صورت آگاهي طبقاتي براي آنكه جنبش كارگري بتواند مشروعيت خود را لااقل به طبقه ي كارگر بقبولاند كافي نيست. به ما نشان مي دهند اين قبيل سوالات كه توانايي راستين يك جنبش صرفا در انضباط آن نبايد جستجو شود و اينكه اهداف يك جنبش كارگري نيز نبايد در سطحي صنفي قرائت شود. چرا كه چنين دركي از اهداف مي تواند به نتايجي همچون آنچه در بخش متني جهان طي سه دهه ي اخير شاهد بوده ايم ختم شود (تجزيه ي كارگران به اصناف مختلف با منافع مختلف و در مرحله ي بعدي تجزيه ي هر صنف كارگري به آدمياني منزوي كه درك طبقاتيشان تباه شده است)در جستجوي منبع مشروعيت يك جنبش كارگري پيش از توجه به ماهيت طبقه ي كارگر مي بايد به منبع اصلي مشروعيت در يك جامعه ي انساني توجه كنيم. آنچه كارگران را در مبارزات ايشان محق مي كند؛ همانا "احقاق حقوق انساني" ايشان است. جنبش كارگري در اين زمان از اين جهت مشروع و مترقي ارزيابي مي شود كه اين جنبش نه تنها به عينه در پي حقوقي مشروع براي كارگران است؛ بلكه همچنين به اين دليل كه اين جنبش محل بروز و تجلي يكي از مترقي ترين نقدها و گفتمانهاي زمانه ي ما است:مالكيت انسانها بر اشياء نبايد ايشان را قادر به اعمال اقتدار بر يكديگر سازد.
بر پايه ي آنچه گفته شد؛ من با آن ديدگاهي كه مبارزه با راستگرايي زنجير گسيخته ي فعلي را در تمركز و انضباط جبهه ي چپ مي داند؛ موافقتي ندارم. تجاربي كه بعضي از آنها را مطرح كردم نشان مي دهد كه انضباط از نوع حزبي داروي اين ويروس خطرناك نيست.به نظرم در تعيين جهت حركت جبهه ي چپ بايد شناخت نقادانه اي از جريان مقابل (نئوليبراليسم) داشته باشيم. مسلم است نئوليبراليسم در تئوري نكاتي را طرح و بر آنها تكيه مي كند كه در عرصه ي عمل به سادگي فراموش و بلكه پايمال مي شوند. نئوليبراليسم به درستي خطر گروهها و لابيهاي قدرت بر سياستگذاريهاي دولت را گوشزد مي كند و از آنها نتيجه مي گيرد كه بايد مداخلات دولت در امور اقتصادي به حداقل برسد تا گروههاي قدرت از نزديكي خود به دولت در جهت منافع اقتصادي (اعم از رانت و ...) نتوانند بهره ببرند.اما اين نظريه در عرصه ي عمل چيز ديگري مي شود. مسلما دستورالعملهاي اقتصادي نئوليبرالي آقاي پل برمر در عراق معنايي جز اين نداشت كه آمريكا به عنوان قدرت اشغالگر عراق بر خلاف همه ي قواعد بين المللي از منابع عراق حفاظت نمي كند بلكه اين منابع را به فروش مي رساند و از قضا به گروههاي قدرت نزديك به دولت ايالات متحده !!! امروز به خوبي مشخص است كه اقتصاد نئوليبرالي جز به شكاف هرچه عميقتر طبقاتي منجر نمي شود و نيز روشن است كه درست به همين دليل گروههاي قدرت و طبقات نخبه ي اقتصادي از توان سياسي ناشي از قدرت سرمايه ي خود جهت گسترده تر كردن اين سياستها بهره مي برند. به اين ترتيب گويي نئوليبراليسم وعده اي در تئوري مي دهد كه در عمل به فاحش ترين وجه به آن پشت پا زده و بلكه دقيقا بر خلاف آن وعده عمل مي كند: دولت نئوليبرال نه دستگاهي درجهت و از براي حفظ آزاديهاي افراد؛ بلكه ابزار و بازويي در خدمت تامين منافع گروههاي قدرت است.
نئوليبراليسم در تئوري فردگرايي را به وجهي خالصانه مي ستايد. بر مسئوليت و آزاديهاي فردي تاكيد و تكيه مي كند. تحميل عضويت در سنديكاها را به دليل منافي بودن با آزادي فرد كارگر رد مي كند. آزادي را ستايش مي كند و به عنوان ايده اي بسيار خوشبين به بشريت و با تكيه بر مسئوليت ناشي از اختيار بي نهايت هر فرد؛ تنها قاعده اي را كه مي پذيرد "قرارداد" است.اما نئوليبراليسم در عمل چه؟! با مساوي پنداشتن هر "شركت" به عنوان فرد در بازار؛ به توتاليتاريسم در محيط شركتها مهر تاييد مي زند. اقتدار كارفرما بر كارگر را به بي نهايت گسترش مي دهد و با تاييد مشروعيت اقتدار سرمايه بر كار در عمل نه ستايشگر اختيارگرايي و آزادي بلكه مدافع صلب ترين و مستبدترين محيط در عرصه ي كار مي شود. آن آزادي ناب و درخشاني كه نئوليبراليسم در تئوري وعده مي داد؛ در عرصه ي عمل به ناگاه به "آزادي داد و ستد هرچيز حتي روح و شرف در محيط بازار" منحط مي گردد.
نئوليبراليسم در تئوري خوشبيني به انسان را تبليغ مي كند و تكريم انسان را در گروي توسعه و تاكيد بر مسئوليت فردي هر انسان مي داند. و در اين زمينه چنان پيش مي رود كه نهادهاي اجتماعي همچون سنديكاها را منافي اين مسئوليت و حق انتخاب و نتيجتا كرامت بشري مي شناسد.اما در عرصه ي عمل اين تفكر حامي كرامت بشري به جايي مي رسد كه آدميان را صرفا به جرم محروميت از پول از خدماتي بنيادي همچون بهداشت و مسكن و آموزش محروم مي كند. اين نوع پاسداري از كرامت بشري البته براي طبقات نخبه ي اقتصادي بي بهره نيست!! شكاف درآمدي بين يك پنجم از مردم جهان در ثروتمندترين و يك پنجم در فقيرترين كشورهاي جهان در سال 2000 به 74 به يك رسيده است كه در مقايسه با اين نسبت در سال 1960 (30 به يك) به ما از معاني عملي آن كرامت بشري نئوليبرال خبر مي دهد.نتيجه؟! به نظر مي رسد تفكر چپ در قبال تهاجم راست نئوليبرال از موضعي عمل كرده است كه چندان جاي دفاعي نداشته است. وقتي نئوليبراليسم نداي آزاديهاي فردي سر مي دهد و چپ سخن از انضباط گروهي (در سنديكا) يا انضباط حزبي به ميان مي آورد. وقتي نئوليبراليسم سخن از كرامت انسان و مسئوليت فردي او به ميان مي آورد و چپ هم و غم خود را به دانش اقتصاد اختصاص مي دهد. وقتي راستها مي شوند حاميان عدم مداخله ي ماشين بوروكراسي در روابط انسانها و چپ سخني جز شرح وظايف دولت در سازمان دادن جوانب جامعه؛ براي گفتن ندارد...... جهت اقبال انسانها ( به خصوص با در نظر گرفتن توان تبليغاتي ناشي از سرمايه ي راست) مشخص خواهد بود. به اين ترتيب معتقدم كه چپ بايد به وظيفه ي اصلي خود بپردازد. پاسداشت انسان. و سر دادن نداي دعوت به آزادي و اختيار بشري و عدالتي ميان ابناي بشر جهت بهره مندي راستين از آنچه هر انساني لياقتش را دارد. تنها با پيگيري صميمانه ي اين استراتژي است كه مي توان اميدي به آينده ي جامعه ي بشري داشت. نبايد اجازه داد راستگرايي در جهت تحقق آمال خود (افزايش و تثبيت قدرت طبقاتي) از محبوب ترين و شريف ترين آرزوهاي بشري (آزادي و اختيار) سوء استفاده كند.
جنبش كارگري ايران به عنوان حامل اصلي پرچم چپ در اين كشور از اين مسئله مستثني نيست. اين جنبش براي آن كه مشروع بماند و براي آنكه بتواند بيانگر آرزوهاي طبقات ضعيف اقتصادي بلكه نماد و تجلي خواستهاي هر "فرد انساني" باشد؛ بايد به مباني و اصول تاريخي جبهه ي چپ وفادار باشد. و اين مباني و اصول را جز در وفاداري به گفتمان روشنفكري و نقد مبتني بر حقيقت نمي توان تكامل و توسعه بخشيد. نه تنها گفتمان بلكه روش عمل كارگران بايد متاثر از نقدهاي روشنفكري در حوزه ي زبان فارسي باشد و اين نوع انضباط و هماهنگي در شناخت سرنوشت و آينده ي مشترك بسيار مهمتر از انضباط گروهي و هماهنگي در اجراي تاكتيكها است. گفتمانهاي پراكنده اي كه با طرح "رهايي كارگران به دست خود ايشان" به صورت ضمني انديشه و نقد روشنفكري را تحقير و بعضا متهم مي كنند در كنار آن گفتمانهاي به ظاهر چپ كه عدالت را بهانه اي براي توسعه ي هرچه بيشتر قدرت بوروكراتيك و قيموميت ماشين دولت بر "كار" مي خواهند... همه و همه نتيجه اي جز توليد مشروعيت براي تئوريهاي به ظاهر جذاب نئوليبرال و نهايتا انتخاب بردگي براي قدرت برهنه از سويي و سرمايه سالاري افسارگسيخته از سوي ديگر نمي توانند داشته باشند.به اين ترتيب از نظر من هر سه پرسش ابتداي اين نوشته مي تواند در يك جمله چنين پاسخ داده شوند:استراتژي جنبش كارگري بايد ذيل استراتژي نقد قدرت تعريف شود.
منبع : دسترنج
۱ نظر:
Hello. This post is likeable, and your blog is very interesting, congratulations :-). I will add in my blogroll =). If possible gives a last there on my blog, it is about the Impressora e Multifuncional, I hope you enjoy. The address is http://impressora-multifuncional.blogspot.com. A hug.
ارسال یک نظر