ما آدمیم رفقا. آدم حتی اگر اراده اش از جنس پولاد باشد باز هم جسمش از جنس گوشت و پوست و استخوان است. قپانی استخوان را خورد می کند. شلاق پوست و گوشت را از هم می درد و زخمها را تا استخوان می نشاند. بی خوابی انسان را تبدیل به جسد می کند. می توان با کابل ، زنجیر ، نوک پوتین ، چماق ، آب جوش ، اتوی داغ ، آتش سیگار و هزار چیز دیگر حس درد را به قربانی چشاند و این واقعیت است که تا اطلاع ثانوی ما برای دژخیمان رژیم قربانی هستیم.
راه فرار حل فرار از این شکنجه های طاقت فرسا چیست؟
خودکشی؟ نه هر گز. همیشه برای مردن وقت هست. مردن راحت ترین کار دنیاست وقتی که انسان جانش به لبش می رسد اما با آنکه همگی ما جسارت مردن به دست خود را داریم کارهای مهمی برای انجام دادن داریم که به ما اجازه ی مردن را نمی دهد. دنیای ما بزرگتر از آن است که اسلام سیاسی بزرگترین مشکل ما باشد. اولین مشکل پیش رو الزاما بزرگترین مشکل نیست. ما چیزهای زیادی را باید نابود کنیم و در مقابلش چیزهای بسیار زیادتری را باید از نو بسازیم بنابراین ما حالا حالاها باید زنده بمانیم اما به هر حال باید یک فکری به حال شکنجه و درد در زندان کرد.
پیشنهاد من اعتصاب غذاست. من دوبار آن را امتحان کرده ام. بازداشتگاه پلیس امنیت برای دست گرمی و آشنا شدن با حس و حالش و در بند ویژه اطلاعات سپاه برای فرار از یک شرایط وحشتناک. جواب می دهد رفقا شک نکنید.
با توجه به فشارهای جسمی و روحی حداکثر بعد از هشت تا ده روز اعتاب غذا ، سطح هشیاری بدن کاهش می یابد. دستها نای نوشتن ندارند و زبان به راحتی در دهان نمی چرخد. در این حالت بعد از پنج یا شش بار مشت و لگد خوردن زندانی به یک بیهوشی سطحی دچار می شود. واکنش بدن به کوچکترین درد یا فشاری از حال رفتن است و تیم بازجویی به هر دری که بزند نمی تواند گند کاریش را از چشم زندان بانان و مقامات بالا سرشان پنهان کنند.
واقعا هیچ فرقی میان بازجو ، زندان بان ، قاضی و مقامات امنیتی وجود ندارد. اینها سر و ته یک کرباسند اما هیچ کدام اینها نمی خواهند مسئولیت یک جنازه ی احتمالی را به تنهایی بر عهده بگیرد.
اما اگر فشارها آنچنان زیاد باشد که نتوان هشت تا ده روز تحمل کرد چه؟
پیشنهاد من اعتصاب غذای خشک است. بدون آب نمی توان بیشتر از 48 ساعت روی سالم ماندن کسی حساب کرد. من در بیست و یکمین روز از اعتصاب غذایم از آنجایی که کار بازجویی به اتهام قلابی و تکراری اسلحه و ... کشیده بود و از حال رفتنهای گاه به گاهی هم افاقه نمی کرد از روی ترس و عجله برای یک و نیم روز ، روزی 2لیوان یکبار مصرف آبی را که می خوردم هم کنار گذاشتم. بعد از حول و حوش سی الی سی و پنج ساعت چشمهایم شروع به سیاهی رفتن کرد و توانایی سر پا ایستادن را از دست دادم. بعداز آن از آنجایی که سوزش شدیدی را در شکمم احساس می کردم و می دانستم چای غلیظ معده را جمع می کند وقتی از بازجویی نوبت صبح برگشتم یک لیوان چای صبح را که گوشه ی سلول گذاشته بودم را سر کشیدم و دو حبه قندش را هم برای خوشحال کردن مورچه های سلول جلوی سوراخ لانه ی آنها که نزدیک در سلول بود گذاشتم و مشتاقانه به سورچرانی آنها نگاه می کردم که برای بازجویی نوبت بعدی سراغم آمدند و به لطف مشت و لگدهای تیم بازجویی و بیخ پیدا کردن وخامت جسمانی من سرشیفت زندان فرمودند که « من جنازه تحویل نمی گیرم. یا ببرید درستش کنید یا حکم تعزیرش را بگیرید بیارید.»
من هر بار دیگری هم که بازداشت شوم از این شیوه استفاده می کنم. روشی ساده ، عملی و کارا. رفقای نزدیک من کاملا با این شیوه موافق هستند بنابراین باید کوشید تا سریعتر این شیوه را در بین سایر رفقا نیز تبلیغ کرد. باید با سیستم شکنجه ی رژیم مقابله کرد.
راه فرار حل فرار از این شکنجه های طاقت فرسا چیست؟
خودکشی؟ نه هر گز. همیشه برای مردن وقت هست. مردن راحت ترین کار دنیاست وقتی که انسان جانش به لبش می رسد اما با آنکه همگی ما جسارت مردن به دست خود را داریم کارهای مهمی برای انجام دادن داریم که به ما اجازه ی مردن را نمی دهد. دنیای ما بزرگتر از آن است که اسلام سیاسی بزرگترین مشکل ما باشد. اولین مشکل پیش رو الزاما بزرگترین مشکل نیست. ما چیزهای زیادی را باید نابود کنیم و در مقابلش چیزهای بسیار زیادتری را باید از نو بسازیم بنابراین ما حالا حالاها باید زنده بمانیم اما به هر حال باید یک فکری به حال شکنجه و درد در زندان کرد.
پیشنهاد من اعتصاب غذاست. من دوبار آن را امتحان کرده ام. بازداشتگاه پلیس امنیت برای دست گرمی و آشنا شدن با حس و حالش و در بند ویژه اطلاعات سپاه برای فرار از یک شرایط وحشتناک. جواب می دهد رفقا شک نکنید.
با توجه به فشارهای جسمی و روحی حداکثر بعد از هشت تا ده روز اعتاب غذا ، سطح هشیاری بدن کاهش می یابد. دستها نای نوشتن ندارند و زبان به راحتی در دهان نمی چرخد. در این حالت بعد از پنج یا شش بار مشت و لگد خوردن زندانی به یک بیهوشی سطحی دچار می شود. واکنش بدن به کوچکترین درد یا فشاری از حال رفتن است و تیم بازجویی به هر دری که بزند نمی تواند گند کاریش را از چشم زندان بانان و مقامات بالا سرشان پنهان کنند.
واقعا هیچ فرقی میان بازجو ، زندان بان ، قاضی و مقامات امنیتی وجود ندارد. اینها سر و ته یک کرباسند اما هیچ کدام اینها نمی خواهند مسئولیت یک جنازه ی احتمالی را به تنهایی بر عهده بگیرد.
اما اگر فشارها آنچنان زیاد باشد که نتوان هشت تا ده روز تحمل کرد چه؟
پیشنهاد من اعتصاب غذای خشک است. بدون آب نمی توان بیشتر از 48 ساعت روی سالم ماندن کسی حساب کرد. من در بیست و یکمین روز از اعتصاب غذایم از آنجایی که کار بازجویی به اتهام قلابی و تکراری اسلحه و ... کشیده بود و از حال رفتنهای گاه به گاهی هم افاقه نمی کرد از روی ترس و عجله برای یک و نیم روز ، روزی 2لیوان یکبار مصرف آبی را که می خوردم هم کنار گذاشتم. بعد از حول و حوش سی الی سی و پنج ساعت چشمهایم شروع به سیاهی رفتن کرد و توانایی سر پا ایستادن را از دست دادم. بعداز آن از آنجایی که سوزش شدیدی را در شکمم احساس می کردم و می دانستم چای غلیظ معده را جمع می کند وقتی از بازجویی نوبت صبح برگشتم یک لیوان چای صبح را که گوشه ی سلول گذاشته بودم را سر کشیدم و دو حبه قندش را هم برای خوشحال کردن مورچه های سلول جلوی سوراخ لانه ی آنها که نزدیک در سلول بود گذاشتم و مشتاقانه به سورچرانی آنها نگاه می کردم که برای بازجویی نوبت بعدی سراغم آمدند و به لطف مشت و لگدهای تیم بازجویی و بیخ پیدا کردن وخامت جسمانی من سرشیفت زندان فرمودند که « من جنازه تحویل نمی گیرم. یا ببرید درستش کنید یا حکم تعزیرش را بگیرید بیارید.»
من هر بار دیگری هم که بازداشت شوم از این شیوه استفاده می کنم. روشی ساده ، عملی و کارا. رفقای نزدیک من کاملا با این شیوه موافق هستند بنابراین باید کوشید تا سریعتر این شیوه را در بین سایر رفقا نیز تبلیغ کرد. باید با سیستم شکنجه ی رژیم مقابله کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر